بدون عنوان
خدایا جونم شکرت
بلاخره رسید اون روزی که بفهمیم اول انشاالله سالم باشین و شما فسقلی های مامان چه جنسیتی دارین
هههه با بابایی ومامان جونی رفتیم سونو مامانی رو راه ندادن طفلی پشت در نشسته بود صلوات میفرستاد
من وبابایی عزیز رفتیم داخل دکتر عزیز بعد از کنجکاوی وگشت گذار وپیدا کردن شما خوشگلا بابایی گفت تورو خدا آقای دکتر از سلامتیشون بگین تا این خانوم ما از استرسش کم بشه آقای دکترم که داشت با دستگاه شمارو مشاهده میکرد گفت قل سمت راست رو دید وگفت پاشو باز کرد دختره ماشاالله هههه وای خدا قند تو دلم آب شد با اشک تو چشمم میخندیدم وبابایی هم که ذوق مرگ دختر جونش شده بود الهی برگردم انشاالله همه این لحظات رو تجربه کنن وبا کمی گشت وگذر مجدد و چک کردن آقای دکتر پرسیدمآقا دکتر دومی هم دختره گفت بله اینم دختره وای خدا شکرت برای ما فقط سلامتیشون مهم بود الهی بابایی گفت پس پسمل نیست دیگه نسلمون منقرض شد کلیم خندید
آقای دکتر گفت انشاالله سلامت دنیا بیان هیچ فرقی نداره بابای هم گفت بله صد البته ما هردوشو دوست داریم گفتم وای من شرط رو بردم با بابایی شرط بسته بودم که شما خوشجلا دخترین ولی بابایی میگفت دخترو پسرن ههه بابای گفت بله من عاشق دخترم دختر بابایه الحمدالله از سلامتی تونم خاطرم جمع شد ولی هم چنان هماتومم وجود داره اما از هفته دوازده تا الان هفته نوزده کوچکتر شده اومدیم بیرون ومامانی از استرس نمیدونست چیبگه گفتم خداروشکر مامان جونم سالمن ودوتا دختر نازن ماشاالله گه من ومامانی اشک ریختیم وبابایی هم گفت پس برک از مغازه براشون لباسای ناز بیارم که دخترام خوشتیپ باشن الهی بگردم بابایی مهربونو انشاالله موفق باشی