nokhodi maman

بدون عنوان

به نام خدای مهربون     خداروشششکر بلاخره رسیدم به هفته های آخر  امروز جمعه ودلم تنگ فرشته های گلمه انشاالله که به سلامتی بیاین بغلمون من وبابای مهربونتون ومامانی گلتون که واقعا زحمت فراون برامون کشیده بیصبرانه منتظر دیدن روی ماهتونیم  هفته 33رو به لطف خدا به سلامتی گذروندم ولی کمی با استرس ودلهره فشارم رو داشتم وبابا که نبود ورفته بود تهران من بیشتر استرس داشتم ودلتنگش بودم که بسلامتی دیشب برگشت وخیالم راحت شد    امروز به بابایی میگم همیشه جمعه ها بعدازظهر دلم میگرفت ومیومدم لب پنجره وبه خدا میگفتم خدایا زندگیم خیلی تکراری شده ودلگیر یعنی میشه به ما عنایت کنی ویک فرشته از فرشتهاتو به مابسپاری وامرو...
5 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

سلام دخترای جیگر مامان   قربونتون برم من بخشید دیر اومدم آخه درگیر کارای سیسمونیتون بودم که الحمدالله به کمک مامانی وبابایی نفس تموم شد انشاالله زود میام وعکساشو میذارم تا ببینین چه خوشگل شده اتاقتون   انشاالله به سلامتی وشادی ازشون استفاده کنین
25 فروردين 1393

بدون عنوان

به نام خدای هستی      سلام خوشگلای مامان انشاالله خدا نگه دارتون باشه وسالم بیاین بغلمون  مامان چند روزی به خاطر فشار بالای خون در بیمارستان بستری بود که خیلی خیلی اذیت شدم و روحیه ام خراب بود  حتی بابایی عشق زندگیم خیلی اذیت شد وشوک عصبی بدی بهش وارد شد وحتی مامان گلم که الهی خدا جواب تمامزحماتی که برای من و شما خوشگلا کشیده بده خیلی اذیت شد من واقعا شرمندش هست   فقط توکلم به خداست تا شمارو صحیح وسالم بغلم کنم فرشته های مهربونم   ...
2 اسفند 1392

بدون عنوان

 عاشق تونم دخترا ی گلم ماشاالله با اون تکونای نازتون که خانومانست اولین باری  که متوجه تکونای شما شدم توی هفته های سیزده وچهار ده بود که مثل نبض ریز و کم بود وای چقدر گریه کردم وخداروشکر کردم خداروشکر با بزرگ شدنتون تکوناتونم محکم تر وبیشتر میشه خداروهراز مرتبه شکر میکنم دوسستتون دارم عزیزای مامانین ...
4 بهمن 1392

بدون عنوان

خدایا جونم شکرت  بلاخره رسید اون روزی که بفهمیم اول انشاالله سالم باشین و شما فسقلی های مامان چه جنسیتی دارین هههه با بابایی ومامان جونی رفتیم سونو مامانی رو راه ندادن طفلی پشت در نشسته بود صلوات میفرستاد  من وبابایی عزیز رفتیم داخل دکتر عزیز بعد از کنجکاوی وگشت گذار وپیدا کردن شما خوشگلا بابایی گفت تورو خدا آقای دکتر از سلامتیشون بگین تا این خانوم ما از استرسش کم بشه آقای دکترم که داشت با دستگاه شمارو مشاهده میکرد گفت قل سمت راست رو دید وگفت پاشو باز کرد دختره ماشاالله هههه وای خدا قند تو دلم آب شد  با اشک تو چشمم میخندیدم وبابایی هم که ذوق مرگ دختر جونش شده بود الهی برگردم انشاالله همه این لحظات رو تجربه کنن وبا کمی گ...
4 بهمن 1392

بدون عنوان

به نام خدای مهربون هستی     سلام جیگرای مامان عشقای مامان وبابا بعد از چند روز عذاب واسترس وخون ریزی که مامان مردوزنده شد  وبا مشورت دکتر که استراحت مطلق شدم و چقدر بابایی ومامان جونی جوش زدن وای که چه روزهایی بود  دکتر اجازه داد بعد پنچ روز برم سونو والحمدالله خوشگلای مامان صحیح وسلامت بودن وقلب نازشون می طپید ومن خوشحال وخندون شدم واشک ریختم اما یک کیسه هماتوم که پر خون بود زیر ساکها تشکیل شده بود وباید استراحت مطلق میداشتم وبعد از رفتن پیش دکتر وقت گذاشت دکتر جون برای هفته آینده عمل سرکلاژ رو برام انجام بده که من حسابی استرس داشتم بله رسید روز 18آذر ماه وعمل به راحای انجام شد اما کمی سخت بود چون بعد از بهوش ا...
4 بهمن 1392

بدون عنوان

تولد همسر عزیزم وبابایی مهربون شما خوشگلا مبارککککککک   من که خونه بودم ونمیتونستم برم برای عشقم خرید کنم به کمک مامانی یک تولد باحال وخوشگل که بابایی حسابی سوپرایز شد گرفتیم وخندیدیم حسابی  انشاالله سال دیگه با شما خوشگلای مامان وبابا یک جشن خوب برای بابایی بگیریم    همسر م همه زندگی من این روزها سه قلب در وجود من به لطف خدا وبه عشق تو در وجود من میتپدوسه روح تو را فریاد میزنند تولدت مبارک یگانه عشق من            ...
6 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nokhodi maman می باشد