nokhodi maman

بدون عنوان

سلام نفس های مامان  ونخودای تپلی مامان  امروز روز سونو قلب وقت مرکز بود که باید سونو قلب رو انجام میدادم و بعد به سلامتی و لطف. خدا  برای روند درمان تشکیل پرونده میدادم تا دیگه برم مطب خانم دکتر  امروزم خانم دکتر وماماها کلی ذوق میکردن از دیدن شما عزیزان عشقای مامان ولی یکی از شما فسقلی ها خیلی بلا و ماشاالله قرتی چون کمی اذیت کردو قلب نازنین کوچولو شو به خانم دکتر دیر نشون داد  خلاصه خانم دکتر کلی تبریک گفت وبعد از گرفتن عکس خوشگل شما ونشون دادن به مامانی خیالم راحت شد وفقط خداروشکر کردم انشاالله خدا نگه دارتون باشه وسالم بیاین بغلم ومامانی گفت عکس شونو بده تا برم به بابایی جیگر طلاکه خیلی استرس داشت ع...
16 آبان 1392

سونو هفته شش

سلام به روی ماه دو فرشته کوچولوی خودم امیدوارم که خوب به دل مامانی چسبیده باشید و تپل شده باشین   اول از همه عید غدیر رو بهتون تبریک میگم بعدم خاطرات روز سونو گرافی رو براتون مینویسم  تا بدونین مامانی چقدر استرس داشت تا شما خوشگلا رو ببینم   شب دو شنبه که من اصلا خوابم نمیبرد از استرس تا صبح بیدار بودم وبعد نماز صبح آماده شودم وبابایی و مامانی جون رو بیدار کردم و گفتم بریم که من حالم خوب نیست بابایی هم که تو راه یواش رانندگی میکرد عزیزم به فکر ما بود تا قند تو دلمون آب نشه :-):-)     منم بیشتر استرسی میشدم تا اینکه رسیدیم بعد از چند دقیقه حالی بدی داشتم یک شکلات از مامانی گرفتم کمی حالم بهتر شد و صدا زدن...
11 آبان 1392

لطف خدا شامل حال منم شد

سلام عشقای مامان نفسای مامان    دیروز از شدت فضولی به بابایی گفتم بریم سونو بعداز تماس های زیاد با بیمارستانهاو سونوگرافی های شلوغ نداشتن وقت  تونستم از بیمارستان مهر وقت بگیرمو بابایی که عزیزم خیلی خسته م بود چون از تهران اومده بود بعد غذا فرستادمش بره وقتمو بگیره ساعت پنج اومد دنبال منو مامانی با استرس زیاد راهی شدم تا لحظه صدا کردن اسمم صلوات فرستادم سریع منو داخل اتاق صدا کردن خانم پرستار گفت فقط یک نفر بیاد داخل بابایی که من قربون اون دل کوچیکش بشم دل نداشت بیاد داخل مامانی اومد تو  وقتی رو تخت خوابیدم ودکتر کبودی های دور نافمو دید پرسید منم توضیح دادم که میکرو کردم ایناهاهم رد آمپول های دور نافمه دکتر گفت مگه...
10 آبان 1392

انتظار مامانی برای دیدن شما

نفس مامان الهی من فدای اون پاکی و فرشته بودنت بشم    عشقم تو دل مامانی  سعی کن با کمک خدا خوب رشد کنی وتپل مپلو وسالم باشی انشاالله. من از اول درمانم به روزهای خوب ومبارک برخوردم اون از آزمایش که شب سالگرد ازدواج حضرت علی ع وخانم فاطمه زهرا ص بود که نذر کردم جلو مسجد شیرینی دادیم که زحمتشو بابای گل ومهربونت که مامان بی اندازه عاشقشه وزحمت بخش کردنشو عمه نرگسی جونت کشید برای روز سونو هم که ولادت امام هادی ع بازم نذر کردم شیرینی بدم تا خدا حاجت دلمو بده انشاالله   من شرمنده بابایی ومامان گلمم که این چند وقت زحمت بی اندازه برای من میکشن انشاالله خدامنو خجالت زده شون نکنه وشما سالم بدنیا بیای و من از خجالتشون در بیام ...
29 مهر 1392

الهی خودت کمکم کن

سلا م عشق مامان میشه گلم کمی از استرس های قبل سونو گرافیم بگم برات  فردا دوشنبه و مامانی باید بره دکتر تا انشاالله به لطف خدا شما گلمو ببینم  خدایا پناهم باش تا بتونم مادر بودن رو تجربه کنم خدایا تنهام دلم پر شده از غصه  خدایا روسفیدم کن تا بتونم ذره ای از زحمات مادرم وهمسرمو جباران کنم خدا بذار خنده فرشته کوچکمو  ببینم تا بتونم بغض کردنامو از دیدن فرشته کوچولوهای خودت  کم کنم به جاش لبخند بزنم و تو چشمای  گل خودم ببینم خوشبختی رو خدایا یارم باش......   خداااااااا دوستت دارم ببخش اگه بندگی نکردم ببخش اگه کور بودم خدااااااا       ...
27 مهر 1392

فسقلی ها

سلام به  تک گل زندگیم عشق مامان   اومدم تا خاطرات روز انتقال شما فسقلی های نازم رو ببنوسیم    سه شنبه دوم مهر ماه صبح ساعت 7 من وبابایی و مامانی جون آماده شدیم تا بریم دنبال خوشگلای خودم که به لطف خدا بتونم طمع شیرین مادر شدن رو احساس کنم  با رد شدن از حلقه یس که مامانی زحمت کشیده بود ووضو راهی سمت مرکز شدیم وبعد از انجام کارهای بستری و اتاق عمل و خوردن قرص و آمپول با مثانه پر من وچند نفر دیگه از بیماران رو به اتاق عمل راهنمایی کردن  من که خیلی استرس داشتم اما هر وقت چشمم به قرآنی که تو دست داشتم دلم آروم میشد که زحمتشو عمه نرگس جونت کشید با کامپیوتر برات درست کرد    وقتی اسممو صدا زدن با ...
26 مهر 1392

شروع زندگی جدید

    به نام حق   سلام عشقم نفس مامان عمر مامان من بابایی خیلی منتظر شماییم امیدوارم بعد از این همه سختی خدا عنایت کنه شما فرشته مهربونو به ما  هدیه بده که بهترین هدبه برای منی عشقم    ما امسال پشتکار محکمی گرفتیم تا زودتر از خدا ی مهربون شما رو طلب کنیم    وامسال شروع کردیم به درمان و من از اول سال دوره های درمانی و دارویی رو شروع کردم   ...
26 مهر 1392

روز پر از استرس اما شاد

امروز  دو هفته از انتقال شما نازنین های مامام گذشته  با این که تست زدم اماهنوز باور نمیکنم روز شماری این روز میکردم تا اینکه اومد و من و بابایی صبح رفتیم برای آزمایش  بعد از انجام کارها که اصلا رگ من پیدا نمیشد وعشق من همش دلش شور میزد واز ناراحتی قدم میزد خلاصه کارمون تموم شد بابایی پرسید ساعت جند برای جواب باید بیام اون آقای پذیرش گفت ظهر تماس بگیرین    بعد از آمپول زدن وای اومدم خونه دل تو دلم نبود نشستم از استرس به ذکر گفتن تمام وجودم سرد بود تا اینکه ساعت 12بابایی زنگ زد که نیم ساعت دیگه جوابو میدن    وقت اذان بود گفتم بهتره نماز بخونم تا اینکه  آروم بشم بعد نماز بابایی زنگ زد گفت تبری...
25 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به nokhodi maman می باشد